محل تبلیغات شما
شرایط جوری شده بود که همه میترسوندنمون که فوری بخرین که داره قیمتا میره بالا. چندتا خونه رو همسر نشون کرده بود که باهم بریم و ببینیم. یکی نزدیک همین خونه خودمون بود و تو همین خیابون. خونه خوب ساخته شده بود نسبتا ولی احساس میکردم هال کوچیکی داره. به دلم ننشسته بود. آپارتمانی بود و طبقه بالا. خونه بعدی تقریبا ویلایی بود. بزرگ بود .یه حیاط خلوت و یه حیاط که نصفش پارکینگ بود داشت. دلبازتر از قبلی بود. مشکل من سرامیکای کفش بود که خیلی یه جوری بود. با اینحال چشمم رو بیشتر از قبلی گرفته بود. ویوی خوبی هم داشت. جز گزینه هایی بود که میخواستیم بهش فکر کنیم. صاحبخونه هم پول لازم بود و زود و زیر قیمت داشت میفروخت. یه خونه کوچیک هم دیدیم که همون اول گفتیم نه. غروب اومدیم خونه و تا دو دوتا چهارتا کنیم برای همون خونه ویلایی و یکم فکر کنیم زنگ زدن که خونه رو فروختن. البته قیمت بالاتری هم فروخت و به بودجه ما نمیرسید. اما هم من هم همسر یکم دپرس شدیم که به این زودی فروش رفت.

روز بعدش همسر رفت دنبال خونه و باید هرجوری بود یه خونه میخریدیم خیلی زود. اون خونه اولی که گفتم نزدیک خونمون بود رو احتمالا میخریدیم چون ممکن بود همونم بپره. همسر رفت دنبال خونه و من نشستم به دعا کردن.

معیارهام برای خونه این بود که سه خوابه باشه هال بزرگ داشته باشه .ترجیحا حیاط داشته باشه. ویوی خوبی هم داشته باشه (چیز دیگه میل ندارین؟)

دعای مقاتل سلیمان شنیده بودم رد خور نداره. صدبار باید پشت هم میخوندم. نشستم  و حدود یه ساعت و نیم خوندمش و از ته دل از خدا یه خونه خوب مناسب با شرایطمون خواستم. غروب همسر اومد و خبری نبود. تا اینکه از بنگاه زنگ زدن بیا یه خونه با قیمت مناسب هست بریم ببینیم. همسر رفت دید و خندان اومد خونه. تعریف کرد که دوتا موقعیت برامون جور شده : یه پیش خرید و یه خونه چندسال ساخت با این شرایط خونه  : سه خوابه ، هال خیلی بزرگ،حدودا 110 متری و علاوه برپارکینگ یه حیاط هم داشت :" قیمت هم به بودجمون میخورد. چون فروشنده عجله داشت زیر قیمت میداد. اشک تو چشمام جمع شده بود. واقعا خداروشکر کردم که انقدر حواسش بهم هست و اونی که میخوای رو برات فراهم میکنه.

اما همسر زیاد نپسندیده بود. هم پکیج نداشت . هم چون چندسال ساخت بود یکم دیوارش نم کشیده بود. هم مهمترین مشکلش این بود که طبقه سوم بود و راه پله خیلی بدی داشت. پیچی میرفت بالا. به طوری که همسر میگفت سرم گیج رفت تا این سه طبقه رو رفتم بالا

اما شرایط خونه پیش خرید : 85 متری بود. طبقه دوم. محله خیلی خوب و نزدیک خیابون اصلی شهر. نوساز هم میشد .پارکینگ و یه حیاط چندمتری هم داشت. بخاطر موقعیت مکانی و رو به پیشرفتی که داشت مورد مناسبی بود. اما باید تا اسفند 97 صبر میکردیم تا تحویل بده و بریم تو خونه خودمون. با می که با خانواده همسر کردیم همه موافق پیش خرید بودن. به اصرار همسر با بابای خودمم م کردم و نظر بابا هم این بود که خونه نوساز بخریم .حتی خواهرهام هم با خونه نوساز موافق بودن و این خیلی برام عجیب بود که خودم خونه بزرگتر ولی چندسال ساخت رو ترجیح میدادم. تو اینستا خیییییلی از این خونه های بزرگ و دلباز و پرنور رو دیده بودم که چندسال ساخت بودن و خانمای با سلیقه بعد از خرید و تعمیرات اونطوری که دوست داشتن تغییرش داده بودن و کلی خوشکلش کرده بودن. منم همش تو این حال و هوا و فکرا بودم که بخریم بعد یه مدت که دستمون باز شد بهش برسی و کاغذ دیواری بزنیم. کمدا و کابینتای خوشکل بزنیم ودکور بزنیم و این کارا. درعوض خونه بزرگتری داشته باشیم. خوب نشد و من برای اینکه عاشق اون خونه سه خوابه نشم نرفتم که حتی ببینمش. به همسر گفتم همین که فهمیدم خدا حواسش به دلم هست و اونی که دوست داشتمو سر راهم قرار داد برام کافیه. و رضایت دادم که خونه رو پیش خرید کنه.

و ما در تاریخ 30 فروردین 97 خونه رو پیش خرید کردیم. با یه شرایط خوب که قرار شد بعد از تحویل خونه بیشتر پول رو که همون واممون بود پرداخت کنیم. چون وام مسکن برای پیش خرید خونه تعلق نمیگیره و باید خونه آماده باشه و سند به نامت بشه تا وام بدن.

لطف خدا شامل حالمون شد و در شرایطی که به فکر خرید خونه نبودیم خیلی یهویی تصمیم به خرید خونه گرفتیم.همون سال ماشین خریدیم و شرکت  و دفتر رو باز کردیم. و سال بعد خونه پیش خرید کردیم. خدارو شکر برای همه نعمت ها و موقعیتهایی که نصیبمون میکنه. سختی تو همه زندگی ها هست و ما هم آسون به اینا نرسیدیم و همسر خیلی زحمت کشیده. الهی همه به آرزوهاشون برسن و برن زیر سقفی زندگی کنن که مال خودشونه.

اما اون چند روز اصلا شاد نبودم.حس خوبی نداشتم. احساس میکردم میشد خونه بهتری گرفت. چیزی که مد نظر من بود  پیدا میشد حتما. خونه خریده بودیم و همه تبریک میگفتن ولی ته دلم یه غمی بود. 10 ماه دیگه باید اینجا می موندیم و بعد میرفتیم خونه خودمون. علاوه بر اون کلی از برنامه های زندگیم تغییر میکرد. دوست داشتم بعد از اینکه رفته بودیم خونه خودمون برای بچه دار شدن اقدام کنیم و فکرای دیگه ای که تو سرم بود . ولی خوب نشد .

بعد یه مدت سعی کردم از اون حال و هوا دربیام. دستی به سر و روی خونه کشیدم و همش فکر میکردم حالا که قرار اینجا باشیم پس باید خوشحال باشیم. الان هم سعی میکنم حس خوب به اون خونه داشته باشم. با اینکه بازم تو ذهنم همون خونه سه خوابه رویاییم رو تصور میکنم با یه حیاط و یه آلاچیق کوچیک و درختای میوه حتی 

باز هم خداروشکر که رحمت و لطفش همیشه شامل حالمون شده.

این روزا گاهی میریم سر زمینی که داره خونه ساخته میشه. از مراحلش عکس میگیریم تا یادگاری بمونه. ستونهاش رفته بالا و خیلی امیدواریم که زودتر از اسفند تحویل بگیریم خونه رو.براش نقشه ها دارم. عکسای مختلف کابینت و دکور رو میبینم و هی تو ذهنم تجسم میکنم اگه این مدلی بزنیم چه شکلی میشه؟ 

همسر هم برا قسمت پشت تلویزیون ایده های خوبی داره  امیدوارم درنهایت یه جوری بشه که به دل هردومون بشینه 

الهی از این شادی ها نصیب همه بشه

حالا من و همسر منتظریم تا خونه تکمیل بشه و بریم سر خونه زندگیمون.

 

 

 

180 ღ اندر جریانات خرید خونه 5

179 ღ ای حرمت ملجا درماندگان...

178 ღ اندر جریانات خرید خونه 4 و اوضاع مملکتم و حال این روزای خودم

خونه ,هم ,یه ,رو ,همسر ,خیلی ,بود که ,پیش خرید ,یه حیاط ,خونه رو ,یه خونه

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

کلبه ای احساسات من فروش داروهای چاقی و لاغری 09366583907