محل تبلیغات شما
تو این مدت گه گداری صحبت از این میشد که یه خونه چند واحدی بسازن و ما و مادرشوهر و احتمالا برادرشوهر بعد از ازدواجش تو یه ساختمون باشیم :/ چیزی که من اصلا دوست نداشتم اتفاق بیفته. گاهی این صحبتا خیلی جدی میشد. پدرشوهر میگفت خرج بیشتر قسمتا هم با من.  تو جمع اظهار نظر نمیکردم و فقط میگفتم لطف دارین. دستتون درد نکنه. اما همسر میدونست که دوست ندارم. با اینکه خودش بدش نمی اومد چنین اتفاقی بیفته. دوست داشت که یه تجربه ساختمون سازی داشته باشه. که امیدوارم واقعا تا چندسال آینده این موقعیت براش فراهم بشه . 

یه مدت که خیلی جدی شده بود این صحبتا و همسر هم تو خونه گفته بود که بد نمیشه و یه خونه خیلی بزرگ میسازیم. سه خوابه . چند متری و چه و چه و چه . ولی من نمیخواستم و دوست نداشتم این شرایط رو. مادرشوهرم فکر میکرد با این کار و این پیشنهاد لطف بزرگی بهمون میکنه و ما هم میخوایم که اتفاق بیفته برای همین پیشنهادهای بیشتری میداد. فلان جا زمین خوبه. اون قسمت خوبه. اینجا قیمتش مناسبه. چند طبقه میسازیم من پایین و بچه ها بالا. این صحبتها و من میدونستم که از روی غرض نیست و از روی علاقه است. به خودشون چیزی نگفتم ولی میدونم که اگه یه بار حتی یه اشاره میکردم که من دوست ندارم هیچوقت دیگه این حرف رو نمیزدن. اما نگفتم و تو خودم ریختم . یه بار خیلی جدی با همسر صحبت کردم و گفتم به مامان بگو که ما چنین تصمیمی نداریم و قراره یه خونه مستقل بخریم. خیلی صحبت کردیم . همسر دلیل منطقی میخواست. پرسید اینجا کسی اذیتت کرد؟ ناراحتی پیش اومد؟ میگفتم نه  ولی نمیتونستم ته دلم و احساسی که داشتم رو توضیح بدم. چون مسلما براش منطقی نبود. چند نمونه اش این بود که مثلا اوایل اومده بودیم اینجا چند شب مهمون داشتن و ما یه شب رفته بودیم و تازه دیده بودیم مهمونا رو و دوست نداشتم دوباره فردا شب بریم بالا. اما انتظار داشتن که باشیم. و خلاصه نرفتیم اون شب. یا مثلا مهمون دوستای مامان اومده بودن خونشون که من میشناسمشون و اگه قبلش بهم میگفتن شاید میرفتم بالا برای احوالپرسی. ولی داشتم خونه رو جارو میکردم  و خیس عرق بودم. تماس گرفتن اینا اینجان دوست دارن ببیننت منم عذرخواهی کردم گفتم الان دارم خونه رو مرتب میکنم تا دوش بگیرم و حاضر بشم بیام بالا دیر میشه سلام منو برسونین و. یا مثلا چند بار که شرایط خوبی نداشتم یا خونه اوکی نبود مهمون سر زده می اومد سر بزنه مجبور بودم تعارف کنم که بیا بالا و می اومد و من حس خوبی نداشتم. برای همین بعد از اون اگه میگفتن شاید بیام پیشت تاکید میکردم که باشه قبل اومدن بهم زنگ بزن. خبر بده. یا مثلا تو اتاق صحبت میکردم تو حیاط صدامو میشنیدن. اوایل خیلی رعایت نمیکردم وفکر میکردم که صدام نمیره. اما بعد چند مورد متوجه شدم که نهههه. خیلی هم میره. و واضح میره. یا مثلا اون اوایل خیلی غذا میفرستادن پایین. دستشون درد نکنه ولی ما دونفریم و یا غذای خودم می موند و ناراحت میشدم(مخصوصا اگه چیزی درست میکردم که همسر خیلی دوست نداشت) یا اینکه غذا میرفت تو یخچال. یا مثلا یه زنعمو یا مامانبزرگ یا اقوام کسی می اومد سر بزنه انتظار میرفت که منم پاشم برم بالا سر بزنم. و من بی دعوت عمرا نمیرفتم. حتی خود همسر دوست داشت برم و حال و احوال کنم. ولی من نمیتونستم بگم ببخشید صداتون رو شنیدم اومدم حالتون رو بپرسم. اصلا درست نبود. حتی اگه واقعا دلم برای اون فرد تنگ شده بود و دوست داشتم که ببینمش بی دعوت نمیرفتم.

اینایی که گفتم به همین سادگی موضوع تموم نشده بود و اکثرا یه دلخوری بین من و همسر پیش می اومد.

اینا رو نمیتونستم واضح برای همسر توضیح بدم که دلیلم ایناست. چون منطقی بنظر نمی اومدن. مخصوصا الان که این مسایل حل شده تقریبا. بیشتر هم برای بعد تولد بچه هام نگران بودم که اگه تو یه ساختمون باشیم بالاخره دوست دارن نوه شون رو بیشتر ببینن و یه سری از این فکرا هم تو ذهنم می اومد. 

از این چیزای ریزه میزه اوایل زیاد پیش می اومد که بعد یه مدت که هر دو طرف اخلاقامون و چارچوب قانونیمون رو متوجه شدیم برای رفت و آمدهامون، خیییییلی کم شد و  تقریبا الان پیش نمیاد.

حتی مثلا یه بار یکی از دوستان مامان با دخترش که تقریبا هم سنیم و ازدواج کرده و بچه داره میخواستن بیان خونه مامان اینا از قبل بهم گفتن که فلانی میاد دوست داره تو هم باشی. میای؟ گفتم اره حتما میام و صبح کارامو کردم و رفتم پیششون.

تو این یه سال و خورده ای شاید کمتر از 5 بار تنها رفتم فقط برای سر زدن. البته اگه کار داشتن برای مراسمات یا گاهی مادرشوهر یا خواهر شوهر کار داشتن و زنگ میزدن میرفتم برای کمک و کارای دیگه .ولی اینکه خودم برم برای سر زدن اینکار رو نکردم. همیشه هفته ای یه روز شام یا ناهار با همسر رفتم و با همسر اومدم.گاهی پیش اومده تو هفته دو شب بریم پیششون. یا پیش اومده دو هفته نرفتیم اصلا بالا. اینارو گفتم که بگم رفت و آمدمون رو یه مرزی قرار دادیم. برای دعوتشون هم دو ماه یه بار معمولا ی شب خانواده خودم و یه شب خانواده همسرم رو شام یا ناهار دعوت میکنیم. 

بعد از اون صحبت با همسر و گفتن نصفه نیمه احساسم و دلایلم دیگه صحبتی در این باره نکردیم. اما همسر فوق العاده خوبم به نظرم احترام گذاشت و حدود یه هفته بعد با جوابی که داد و آب پاکی رو ریخت رو دستشون برای همیشه این خیال نا آرام منو آروم کرد. 

حدود یه هفته گذشته بود و خیلی خوب یادمه که مادرشوهرم تماس گرفت خونه و با همسر صحبت کرد. متوجه شدم که درباره خونه هست و جریان این بود که میگفت یه خونه خیییییلی شیک تو این شهر گذاشتن برای فروش . خیلی خوشکل و همه چی تموم درستش کردن و خیلی گرون. دو طبقه هست و چه چو چه و چه . با زمین و خونه هم معاوضه میکنه. این خونه و یه زمین رو بدیم و بریم اونجا. اینجا خونه ها رو طوری میسازن که هرکس یه در شخصی داره و راه پله خونه ها کاملا جداست. همسایه ها همدیگه رو تو کوچه میبینن. آپارتمانیش اینجوریه. ولی اون خونه حتی راهش هم جدا نبود و مشترک بود. مادرشوهر هم میخواست که ما باهم بریم و اون خونه رو بخریم. که همسر گفت نه. من دوست ندارم و میخوام خونه جدا بگیرم. میدونم خییییلی براش سخت بود گفتن این حرف. خیلی زیاد. اما گفت و من ته دلم انقدر آروم شده بود که ناخودآگاه یه لبخند کنج لبم نشسته بود و ت نمیخورد. بعد از صحبتش خیلی ازش بابت این تصمیمش تشکر کردم. همون شد و بعد از اون دیگه صحبت جدی درباره اینکه خونه مشترک بسازیم زده نشد. و واقعا خداروشکر که این موضوع حل شد. چون یه دلخوری و حس بدی ته دلم بود. چون نه میتونستم مستقیما به خودشون نظرم رو بگم نه اونا متوجه میشدن که ما دوست نداریم و تصمیم نداریم خونه مشترکی بسازیم. و این خودخوری خیلی اعصاب و رفتارم رو تغییر میداد.

خلاصه

همسرجان از همون سال گذشته گه گداری میرفت دیوار و شیپور و خونه های شهرمون و گاهی شهرهای اطراف رو رصد میکرد. قیمتا و مکانها و شریط رو میسنجید. گاهی با قیمتیایی که میدیدیم میگفتیم نمیتونیم بخریم. گاهی امیدوار میشدیم که یه خونه خوب میتونیم بخریم. 

اواخر سال 96 خیلی بیشتر دنبال خونه بود. اما همونطور مجازی و میگفت تا وقتی ندونم پولم نقده نمیتونم برم مشاور املاک سر بزنم. تو این بحبوحه صحبت این شد که وام مسکن سودش داره کم میشه. از 9/5 درصد میشه 8 درصد. و یه کار خوب دیگه اینکه کسایی که یکسال صبر کردن برای دوره انتظار بعدی که 6 ماه هست میشه سه ماه که یه برابر به پولشون اضافه میشه. و این خییییلی خبر خوشحال کننده ای بود. چون اگه تصویب میشد سه ماه صبر میکردیم و 20 میلیون به پول خونه اضافه میشد. اما به مراتب قسط هم سنگین تر. خیلی حساب کتاب میکردیم باهم و وام و قرض های مختلف رو حساب میکردیم و قسطها رو حساب میکردیم. یا پولمون کم میشد یا قسطمون زیاد که پرداختش واقعا سخت میشد. اما چیزی که خوشحالم میکرد این بود که همسر خیلی مصمم و جدیه که از اینجا بریم و هر چه زودتر خونه بگیریم. یکی از دلایلش هم مهمون بود :)) اینکه نمیتونستیم اینجا کسی رو دعوت کنیم. خانواده ما طوریه که اگه بخوای یکی از اقوام رو دعوت کنی باید خانواده خودتم دعوت کنی. مثلا من بخوام دخترعموم و همسرش رو دعوت کنم. بای پدر و مادر و خواهرام و عمو و زن عمو و دخترعموی دیگه ام رو هم دعوت کنم :)) که خوب جا نمیشن اینجا. یا مثلا خاله یا عمه یا عموی همسر رو بخوام دعوت کنم. باید خانواده همسرم رو هم دعوت کنم. اینجوری خودمون هم بیشتر دوست داریما. ولی خوب جا نداریم. تا الان هم کسی رو دعوت نکردیم. عید چندتا از اقوام همسر سر زدن بهمون ولی شام و ناهار بجز خانواه هامون تو این یه سال و خورده ای کسی نیومده. بجز یه روز که من دوستام رو دعوت کردم خونمون و کلی خوش گذشت با اینکه جاتنگ بود ولی خوب برگزار شد. 

اسفند 96 بود که دلار و قیمتا می رفت بالا و ما هم کم کم باید حاضر میشدیم برای خرید خونه و چابجایی ولی واممون فروردین 97 حاضر میشد. همسر خیلی جدی بود و حتی میگفت لازم نیست خونه تی کنی به اون صورت. بعد عید میریم دیگه. اما من کار خودمو کردم و یکم خونه تی کردم. بعد از 15 فروردین همسر رفت دنبال خونه به صورت رسمی و از این مشاور املاک به اون مشاور املاک. باز هم تنها میرفت و منو نمیبرد. مادر همسر خیلی به همسر میگفت که مونا رو با خودت ببر. خونه رو باید زن بپسنده. اما نمیبرد و دلیل خوبی هم داشت. اینکه اگه از یه خونه خوشم بیاد و مناسب باشه برای دفعه دوم که تو رو میبرم دقیق تر میتونم ببینم. ولی اگه هر دوتامون یه بار بریم. دفعه دوم به چه بهانه ای بریم دوباره .و اگه دوبار بریم و باز نپسندیم خوب نیست. حق هم داشت.

ادامه دارد 

180 ღ اندر جریانات خرید خونه 5

179 ღ ای حرمت ملجا درماندگان...

178 ღ اندر جریانات خرید خونه 4 و اوضاع مملکتم و حال این روزای خودم

رو ,یه ,خونه ,هم ,همسر ,خیلی ,بود که ,می اومد ,یا مثلا ,یه خونه ,بعد از

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

انجمن علمی مرتع و آبخیزداری به خاطر تو فناوری اطلاعات و ارتباطات تانیان ترین ها